مرد جوانی به نزد " ذوالنون مصری " آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان .
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت : این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است ؟
مرد انگشتر را به بازار دست فروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد .
مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد .
ذوالنون در جواب به مرد گفت : حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است .
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند !
مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهر فروشان مطلع ساخت .
پس ذوالنون به او گفت : دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است .
قدر زر زرگر شناسد ؛ قدر گوهر ، گوهری !
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
فعال کردن قابلیت Live tile در ویندوز 8 | 0 | 68 | setiya |
دوست دارم شمع باشم (علی اکبر دلفی) | 0 | 70 | setiya |
داستان آموزنده بادکنک من | 0 | 75 | setiya |
اس ام اس تسلیت اربعین حسینی | 0 | 80 | setiya |
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد پسر | 0 | 64 | setiya |
آزمون عشق | 0 | 70 | mahtab |
داستان کوتاه عُقابی که مُرغ شد ! | 0 | 68 | mahtab |
عیبیابی در ویندوز 8.1 | 0 | 86 | mahtab |
شعر زیبای پارینه (مهدی اخوان ثالث) | 0 | 78 | mahtab |
اس ام اس خنده دار و سرکاری عید قربان | 0 | 71 | mahtab |