داستان های طنز شیخ و مریدان سری 1
با سری اول داستان های جذاب و خنده دار شیخ و مریدان در خدمت شما هستیم
امیدواریم خوششتون بیاد منتظر سری های بعدی شیخ و مریدان باشید
گویند مریدان شیخ همگی از برای ساختن هیکل شش تکه به باشگاه بادی بیلدینگ شدندی!
خود شیخ چند سالی در باشگاه مشغول هارتل بودی.
تا مریدان بدید بسیار مسرور گشت و به استقبالشان رفت .
یکی از مریدان دختر باز خدمت شیخ عرض کرد : یا شیخ !
بر ما بگو با کدامین دستگاه کار کنیم تا دختران و دافان را تحت تاثیر قرار داده مخشان را بزنیم ؟؟
شیخ بی درنگ فرمود : ای مرید ! در میان دستگاهها هیچ دستگاهی مانند دستگاه خود پرداز
دختران را تحت تاثیر قرار ندهد !!!
مریدان از این حکمت دانی شیخ روانی شده آنقدر روی تردمیل دویدند تا به دیار باقی شتافتند ...
.
.
.
روزی شیخ به همراه چند تن از مریدان مایه دارش حوالی بلوار اندرزگو مشغول دور دور بود.
تیپ خفن شیخ باعث جلب توجه نسوان حاضر در محفل دور دور شده بود.
به ناگه شیخ که کمی آب انگور نوش جان کرده بود و بالا بود چشم مبارکش به حوری ظریف اندامی افتاد.
پس شیخ شیشه برقی اتومبیل مرید را پایین داد و چشمکی همچین تو دل برو به دختر همی زد
و دخترک خنده ملیحی به شیخ نثاره کرد!
در کمال نا باوری شیخ از دادن نمره تلفن خویش اجتناب نمود!
مریدان خشتک بر کف ماندند که یا شیخنا کار را آن کرد که تمام کرد!
چه حکمتی در ندادن نمره تلفن بود؟ شیخ پاسخ داد همانا دختران آهن پرستند.
او از برای ماشین مرید بر ما خنده زد که اگر فردا با پیکان خودمان او را بیرون ببریم تازه هویت واقعیش معلوم میشود!
مریدان چو این سخن شنیدند. به ترتیب حروف الفبا از ماشین پیاده شده دست بر سر زنان و کلاغ پر کنان
تا اتوبان صدر رفته از خروجی اول وارد خیابان شریعتی شدند و از پل رومی دوباره به قیطریه رسیندی
و در این حلقه تا ابد باقی ماندند.
.
.
.
آورده اند روزی مریدی از شیخ دلیل ترافیک و ازدیاد خودروها را جویا همی شد.
شیخ همی فرمود: دلیل اصلی ترافیک چیزی نیست جز نداشتن کاباره!
مریدان انگشت در دهان شیخ را ندا دادن: یا شیخ چون است (چگونه است)؟
شیخ فرمود: بیست درصد خودروها به دنبال داف همی گردند و بیست درصد دگر داف را یافته به دنبال جا همی گردند و بیست درصد باقی برادران بسیج اند که به دنبال آن 40 درصد همی گردند.
و این چنین شد که مریدان رم کردند و یقه ها دریدند و اشک ها ریختند و سر به بیابان گذاردند. ...
.
.
.
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز در بیابان معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی. شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند. حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو! و مریدان همی گریستند.
.
.
.
مریدی “تگری زنان” نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید. شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟ عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده. شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای. و مریدان نعره ها و فغان ها زدند.
.
.
.
شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟ فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست. و مریدان از هوش برفتندی.
.
.
.
روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول ! پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی. نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و … بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟ شیخ بگریست … لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟ و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.
.
.
.
.
مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد. فغان و ناله از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم. مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است. فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده. پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود. فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم. خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش و مریدان خون بگریستند .